زیباترین شعرهای عاشقانه

ای شب از رویای تو رنگین شده سینه از عطر توام سنگین شده

زیباترین شعرهای عاشقانه

ای شب از رویای تو رنگین شده سینه از عطر توام سنگین شده

زلف جانان

حدیث زلف جانان بس دراز است

چه میپرسی از آن کان جای راز است

مپرس از من حدیث زلف پرچین

نجنبانید زنجیر مجانین

شب های دلتنگی

می گذرد روزی این شب های دلتنگی ،
می گذرد روزی این فاصله و دوری،

 می گذرد روزهای بی قراری و انتظار ،
 می رسد همان روزی که به خاطرش گذراندیم فصل ها را بی بهار ،
 و از ترس اینکه بهم نرسیم شب تا صبح را اشک می ریختیم

آخرین فصل عشق

تو بهار زندگیم وقتی شکوفه ها رو سرم ریخت باعث شد از خودم بی خود بشم.

اون موقع که تو رو دیدم یادته؟

 یادته وقتی زیر رگبار بهاری با هم عاشقونه

 مست و دیوونه

 بی خیال دنیا

 از عطر گل  بوسه های بهاری سیراب می شدیم؟

یادته تابستون؟ وقتی از گرمای خورشید عشق داغ می شدیم؟

با هم تا اون سر دشت خیال می دویدیم. اون میوه ی شیرین رو یادته؟

تو به من میوه ی ششیرین عشق رو دادی و گفتی تا آخر عمر کنارتم.

تب هوا قلبم رو آتیش میزد. آتیش عشقم تند بود و تو ازش ترسیدی یادته؟

یادته اولین برگ زرد رو؟ رقصید و رقصید

با ناز از سر درخت اومد و رو دامن من افتاد.

اون موقع بود که گفتی می رم و زود بر می گردم.

تو رفتی...

یادته؟

 اما یادت نیست وقتی اشکای  من شد بارون پاییز

من از دوری تو مثل باد به همه جا سر زدم

به خودم پیچیدم و ناله کردم...

 یادت نیست وقتی دونه های برف گرد پیری رو روی موهام ریخت.

تو دلم گفتم عیبی نداره باز دوباره بهار میاد

باز دوباره تو میای

                                                            اما تن خسته ی من دیگه بهار رو ندید!

زندگی

عزیزم غصه نخور زندگی با ماست

 

اگه باختیم امروزو فردا که بر جاست

 

توی این شب سیاه مه گرفته

 

نگاه کن خورشیدی از اون دورا پیداست

 

عزیزم دنیا همین جور نمی مونه

 

یه روز آخر می شکنه خواب زمونه

 

عزیزم شب همیشه شب نمی مونه

 

صبح می شه آفتاب میاد رو بوم خونه

 

عزیزم دنیا گلستون میشه یک روز

 

هر چی مشکل باشه آسون میشه یک روز

 

مهربونی جای کینه رو می گیره

 

هر جا دردی باشه درمون می شه یک روز

 

به امید آن روز

وقتی نبودشـــــــــــــــــــــــــــــــ

دیگه به نبودت عادت کرده بودم

خو دمو با خیالت راحت کرده بودم


دو باره زد به سرم شعر دلتنگی بگم

برای دل خو دم شعر غریبی رو بگم


گو نمو تر بکنم شوق اشکا مو ببینم

او مدی دلتنگی ها همه رفتن


شوق وصال و جا گذاشتن

تا او مدم با آغوشت جون بگیرم


خیال تازه ای رو پیش چشمای تو دیدم

دوباره نوا زشو دوست داشتنو عاشقی


سر کار گذاشتن دل تو شب ها ی بی قراری

دو باره لحظه ناب رسیدن


دو باره تشنه ی شوق بو سیدین

چه خیال ساده و خوبی


پیش چشما ی تو بودن و دل فریبی

پرتو عرفان

دوستان! مژده که سامان و سرى یافته‏ام
چاره از بهر دل در به درى یافته‏ام

با یکى دلبر خوش منظر سرتاپا خوب
چشم بد دور، که سرّى و سرى یافته‏ام

جلوه‏ها از گل رخسارِ تر و تازه او
هر زمان، تازه‏تر از تازه‏ترى یافته‏ام

زان حقیقت، که نهان در کَنَف بى‏خبرى‏ست
به مددکارىِ جانان، خبرى یافته‏ام

پرفشان گردم از این پس به هواى ملکوت
که ز عشق رخ او، بال و پرى یافته‏ام

زندگى در نظرم رنگ دگر یافت که من
لوح اندیشه، به نقش دگرى یافته‏ام

پیش نااهل چه گویم، که ز گنجینه راز
چه گرانمایه و تابان گهرى یافته‏ام

تا شدم معرفت اندوزِ رهِ عشق، «ادیب»
در دل از پرتو عرفان، اثرى یافته‏ام

غمنامه عشق

در راه تو پویانم، کاشانه به کاشانه

بگذاشته پشت سر، غمخانه به غمخانه


از بس به کف خوبان شد دست به دست این دل

با در به درى نالد، کاشانه به کاشانه


شرح دل مشتاقم غمنامه عشق آمد

پیوسته به هر فصلش افسانه به افسانه


منع دل خویش از عشق هرگز نکنم بارى

کى راز خرد گوید دیوانه، به دیوانه؟


حکم ازلى داده است از بابت خودسوزى

در وقت طواف شمع، پروانه به پروانه


هم شانه مگر گوید راز دل صد چاکم

با تار سر زلفش، دندانه به دندانه


تنها نه دل من شد آرامگه عشقش

این گنج نهان یابى ویرانه به ویرانه


تا باده ی وحدت را در گردش جام آرم

شب تا به سحر گردم میخانه به میخانه


جز خوبى و خوش‏بینى در مذهب رندان نیست

نسبت ندهد بد را فرزانه، به فرزانه


زان مى‏که صفاى جان از بهر «ادیب» آرد

بفزاى مرا ساقى پیمانه به پیمانه