در هرسخن که می کشد از من زبانه ای
ازتو نمی شود که نباشد نشانه ای
من از نگاه سرد تو احساس می کنم
داری درون سینه ی خود سرد خانه ای
بیچاره من که دل به تو دادم به زندگی
بیچاره تر که جز تو ندارم بهانه ای
دیگر مگو که روی زمین خشک سالی است
جاری شده ز هر مژه ام رودخانه ای
گاهی زمین به حال دلم گریه می کند
گاهی درون لانه ی خود موریانه ای
فردا میان کوچه رصد می کنی خودت
باچشم های جاری وبغض زنانه ای
مردی میان کوچه تنش شعله می کشد
سر فصل هر خبر شده در هر رسانه ای
سروده ی محمد دررودی