زیباترین شعرهای عاشقانه

ای شب از رویای تو رنگین شده سینه از عطر توام سنگین شده

زیباترین شعرهای عاشقانه

ای شب از رویای تو رنگین شده سینه از عطر توام سنگین شده

شعر رفتن

روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت


  زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت 

 

چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم


     آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت 


روز میلاد  ، همان روز که عاشق شده بود


  مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت  

 

او کسی بود که از غرق شدن می ترسید


    عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت 

 

هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد


دختری ساده که یک روز کبوتر شد و رفت

شعر جدایی

شبانه با من عاشق نخوان شعر جدایی را


به یاد آور فقط یک بار تو روز آشنایی را


همان روزی که گشتم عاشق چشمان پاک تو


نمی دانستم اکنون می نوازی بی وفایی را


مگو با من دگر از رفتن و از بازی تقدیر


که من باور ندارم طعم تلخ بی نوایی را


نخوان از وا ژه های تلخ پرواز و صعود و اوج


که من طاقت ندارم درد سخت بی صدایی را


حضور سبز تو در خاطراتم تا ابد با قیست


کنار تو نویسم روی قلبم نام زیبای رهایی را

سخت است

همیشه از تو نوشتن برای من سخت است

که حس و حال صمیمانه داشتن سخت است


چگونه از تو بگویم برای این همه کور؟!

چقدر این همه دیدن برای من سخت است


خرابه ی دل من را کسی نخواهد ساخت

که بر خرابه ی دل خانه ساختن سخت است


به هیچ قانعم از مهر دوستان هرچند

به هیچ این همه سرمایه باختن سخت است


نقابدار خودی را چگونه بشناسم

در این زمانه که خود را شناختن سخت است


قبول کن دل بیچاره ام ، که می گوید

که پشت پا به زمین و زمان زدن سخت است


برای پیچک احساس بی خزان سهیل

همیشه گشتن و هرگز نیافتن سخت است


عزیز من« همه جا آسمان همین رنگ است»

بیا اگر چه برای تو آمدن سخت است

درد

از آن شبی که به دل راز عشق حک کردی 

مرا دچار همین درد مشترک کردی 


و با نگاه صمیمی خویش ای زیبا ؛‌

بلور خاطر من را پر از تر ک کردی 


به یک اشاره خود گوش خسته دل را ، 

دوباره تشنه آواز نی لبک کردی 


چه سرنوشت عجیبی که بعد از این همه وقت ،

به ساده بودن قلبم دوباره شک کردی 


غروب بود که ناگه جدا شدی از من ،

و زخمهای دلم را پر از نمک کردی 


دوباره شعر قشنگی شده است میدانم :

تو در سرودن شعرم به من کمک کردی 

جدایی

و گفتی که باید از هم جدا شیم


باید دیگه ما مال هم نباشیم


باید هر یک بریم به سمت یک راه


باید دیگه با هم همراه نباشبم


ولی من به جدایی تن ندادم


دیگه حرفی واسه گفتن ندارم


بدون جون منی ، عمر منی تو


نباشی راهی جز مردن ندارم


به یادت میتپه قلب من هردم


بدون دنیای من باتو بهشته


نباشی این بهشت میشه جهنم


میدونم تو دلت یه جای دیگست


تو دستات جای من دستای دیگست


بدون اگه بخوای ازم جدا شی


میشم تنها ترین تنهای بی کس

با تو سخن می گویم

 گوش کن با تو سخن می گویم!!

 زندگی در نگهم گلزاری است

 و تو با قامت چون نیلوفر

شاخه ی پر گل این گلزاری.


من در اندام تو یک گل می بینم .

گل گیسو گل لبها گل لب خند شباب

.من به چشمان تو گلهای فراوان دیدم

.گل عفت گل تقوا گل صد رنگ امید


گل فردای بزرگ گل دنیای سپید.

می خرامی و تو را می نگرم

 تو همان خرد نهالی که چنین بالیدی

راست چون شاخه ی سر سبز و برومند شدی.


همچو پر غنچه درختی همه لبخند شدی

اما دیده بگشای و در اندیشه ی گلچینان باش.

همه گل چین گل امروزندوهمه هستی سوزند

کس به فردای باغ نمی اندیشد.


انکه گرد همه گلها به هوس می چرخد بلبل عاشق نیست

 بلکه گل چین سیه کرداری است که دود در پی گلهای لطیف

 تا یکی لحظه به چنگ آرد و ریزد در خاک.

دست او دشمن باغ است و نگاهش نا پاک.


اما تو گل شادابی به ره باد نروغافل از باد مشو.

ای گل صد پربا تو در پرده سخن می گویم

گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ

 گل پژمرده نخندد بر شاخ


 کس نگیرد ز گل مرده سراغ.

عشق دیدار تو بر گردن من زنجیری است

 و تو چون قطعه ی الماس درشتی کم یاب

 گردن آویزی بر این زنجیری.


تا نگهبان تو باشم زهراسی همه شب

خواب بر دیده ی من هست حرام.

تو که تک گوهر دنیای منی

 دل به لبخند حرامی مسپار


دزد را دوست مخوان

 چشم امید بر ابلیس مدار

دیو خویان پلیدی که سلیمان رویند

همه گوهر شکنند.


دیو کی ارزش گوهر داند

نه خردمند بود هر که اهریمن را

 از سر جهل سلیمان داند

 تو چراغ همه شبهای منی


به ره باد مرو

 تو گلی تو گل صد رنگی

پیش گل چین منشین.

تو یکی گوهر تابنده ی بی مانندی

تقاص

در یاد نگارم باز این شعر اثر کردم

               در بی کسی و غربت حقا که هنر کردم


از مستی چشمانش بشکسته پر و بالم

             دیدی که به کوی دوست، بی بال سفر کردم


در محفل عیاران چون شمع شبستانم

              ای یار  مجالم  ده من سینه  سپر  کردم


جانا تو جوابم ده ،دل مست دو چشمانت

              قربانی عشقت گشت، این گونه خطر کردم 


 باز  آید  اگر  یارم  آن دمدمه ء  آخر  

              هیهات جوانی  رفت، من عمر به سر کردم


لعنت به من مسکین، آن دم که خطا کارم

               در وادی مه رو یان  بیهوده  نظر  کردم


تاوان  گناهم را  تا  کی  بدهم   یا رب

               آن توبه به درگاهت، آن گونه که تر کردم