گمان کردم که با من هم دل و
هم دین و
هم دردی
به دردی با تو پیوستم
ندانستم که نا مردی
شبی پرسیدمش با بی قراری
که غیر از من کسی را دوست داری!؟
دو چشمش از خجالت بر هم افتاد
میان گریه هایش گفت آری