ما نگوییم بد و میل به ناحـق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
کار بد مصلحت آن اسـت که مطلق نکنیم
رقم مغلطه بر دفتـر دانـش نزنیم
سر حق بر ورق شـعبده ملحق نکنیم
شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد
التفاتـش به می صـاف مروق نکنیم
خوش برانیم جهان در نظر راهروان
فکر اسـب سیه و زین مغرق نکنیم
آسمان کشـتی ارباب هنر میشکند
تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم
گر بدی گفت حسـودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
حافظ ار خصـم خطا گفت نگیریم بر او
ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم.
بی خبر از حال خود خفتن چه سود؟
بر مزار مردگان خویش نالیدن چه سود؟
زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید،
ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود؟
زنده را در زندگی قدرش بدان،
ورنه مشکی از برای مرده پوشیدن چه سود؟
گر نکردی یاد من تا زنده ام،
سنگ مرمر روی قبرم وانهادن ها چه سود؟
چه در دل من/ چه در سر تو/ من از تو رسیدم /به باور تو
تو بودی و من/به گریه نشستم/ برابر تو/ به خاطر تو/ به گریه نشستم/ بگو چکنم
با تو /شوری در جان /بی تو /جانی ویران /از این زخم پنهان /می میرم
نامت/ در من باران/ یادت/ در دل طوفان/ با تو/ امشب پایان میگیرم
نه بی تو سکوت/ نه بی تو سخن /به یاد تو بودم /به یاد تو من
ببین غم تو /رسیده به جان /و دویده به تن/ ببین غم تو /رسیده به جانم/ بگو چه کنم
خیال کردم توهم درد آشنایی
به دل گفتم توهم همرنگ مایی
خیال کردم توهم دروادی عشق
اسیر حسرت و رنج وبلایی
ندونستم تو بی مهرو وفایی
نفهمیدم گرفتار هوایی
ندونستم پس دیدار شیرین
نهفته چهره تلخ جدایی
تو که گفتی دلت عاشق ترین
دلت عاشق ترین قلب زمین
همیشه مهربونه با دل من
برای قلب تنهام همنشینه
چرا پس به تیغ بی وفایی
شده قربانیت بی خون بهایی
نفهمیدی امید نا امیدی
رها کردی دلم رفتی کجایی
زبس ازار دادی روزو شب دل
دل دیوانه ام آخر شد عاقل
دل غافل شد عاقل دست برداشت
ز امید خیالی خام و باطل
تاب بنفشه می دهد طره ی مشک سای تو
پرده ی غنچه می دِرد خنده ی دلگشای تو
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق می کند شب همه شب دعای تو
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی می کشم از برای تو
دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار
گوشه ی تاج سلطنت می شکند گدای تو
خرقه ی زهد و جام می گر چه نه در خور همند
این همه نقش می زنم از جهت رضای تو
شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر
کاین سر پر هوس شود خاک در سرای تو
شاه نشین چشم من تکیه گه خیال توست
جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو
خوش چمنیست عارضت خاصه که در بهار حسن
حافظ خوش کلام شد مرغ سخنسرای تو