گفتم : که روی ماهت ، از من چرا نهان است ...
گفتا : تو خود حجابی ، ورنه رخم عیان است ! ...
گفتم : که از که پرسم ، جانانشان کویت ...
گفتا : نشان چه پرسی ، آن کوی بی نشان است ! ...
گفتم : مراغم تو ، خوشتر زشادمانی ...
گفتا : که در ره ما ، غم نیز شادمان است ! ...
گفتم که سوخت جانم ، از آتش نهانم ...
گفت آنکه سوخت او را ، کی ناله یا فغان است ! ...
گفتم : فراق تا کی گفتا که تا توهستی ! ...
گفتم : نفس همین است گفتا سخن همان است ! ...
گفتم : که حاجتی هست ، گفتا بخواه از ما! ...
گفتم : غمم بیفزا ، گفتاکه رایگان است ! ...
گفتم : زفیض بپذیر ، این نیم جان که دارد ...
گفتا : نگاه دارش ، غمخانه تو جان است !...