زیباترین شعرهای عاشقانه

ای شب از رویای تو رنگین شده سینه از عطر توام سنگین شده

زیباترین شعرهای عاشقانه

ای شب از رویای تو رنگین شده سینه از عطر توام سنگین شده

زمستان برف می‌پوشد لباسش سردِ تکراری‌ست

زمستان برف می‌پوشد لباسش سردِ تکراری‌ست

اگر هم مژده‌ی فصل بهار آورده تکراری‌ست


هم‌آغوشند و می‌زایند و می‌میرند و می‌زایند 

که این بستر پر از تکرار زن یا مردِ تکراری‌ست


جنین! پیش از به دنیا آمدن بهتر که برگردی

نیا سرگیجه می‌گیری زمین، پاگرد تکراری‌ست


مبادا لحظه‌ای سیری کنی آفاق و انفس را

که کفرت در می‌آید چون خدا هم فرد تکراری‌ست


سلام ای شاعرِ خندان، منم هر لحظه می‌گریم

سوالی نیست بودن یا نبودن دردِ تکراری‌ست

در هر سخن که می کشد.....

در هرسخن که می کشد از من زبانه ای

ازتو نمی شود که نباشد نشانه ای


من از نگاه سرد تو احساس می کنم


داری درون سینه ی خود سرد خانه ای


بیچاره من که دل به تو دادم به زندگی 


بیچاره تر که جز تو ندارم بهانه ای


دیگر مگو که روی زمین خشک سالی است


جاری شده ز هر مژه ام رودخانه ای 


گاهی زمین به حال دلم گریه می کند


گاهی درون لانه ی خود موریانه ای


فردا میان کوچه رصد می کنی خودت


باچشم های جاری وبغض زنانه ای


مردی میان کوچه تنش شعله می کشد


سر فصل هر خبر شده در هر رسانه ای


سروده ی محمد دررودی

پایان انتظار

مرا هزار امیدست و هر هزار تویی


شروع شادی و پایان انتظار تویی


بهارها که زعمرم گذشت و بی تو گذشت


چه بود غیر خزانها؟ اگر بهار تویی


دلم ز هرچه به غیر ازتو خالی ماند


درین سرا تو بمان،ای که ماندگار تویی


شهاب زودگذر احظه های بلهوسی ست


ستاره ای که بخندد به شام تار تویی


جهانیان همه گر تشنگان خون منند


چه باک زان همه دشمن؟که دوستدار تویی


دلم صراحی لبریز آرزومندی ست


مرا هزار امیدست و هر هزار تویی

بانوی بی قرار

بانوی بی قرار من
یاغی قصه ها نشو
کنار دست حادثه
میون باد رها نشو
ساده بشو ساده بشو
گوش فلک رو کر نکن
به شهر قصه ها نرو
شباتو در به در نکن
بانوی بی قرار من
توای عزیز بی پناه
بمون درون قاب من
تویی دریچه نگاه
بانوی بی قرار من
توای عزیز بی پناه
بمون درون قاب من
تویی دریچه نگاه

داغــــــــونـم

ﺑـــﺎﻻﺧــﺮﻩ ﯾـــﺎﺩ ﻣـــﯿﮕــﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﻭﺳـــﺘــﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺳــﺎﺩﻩ ، 

 

ﺑــﺮﺍﯼ ﺩﻟــﺖ ﯾـﮏ ﺧــﯿـﺎﻝ ﺭﻧـﮕﺎﺭﻧـﮓ ﻧـﺒﺎﻓـﯽ . . .

 

ﮐﻪ ﺭﺍﺑـﻄـﻪ ﯾـﻌـﻨﯽ ﺑـﺎﺯﯼ ﻭ ﺍﮔـﺮ ﺑـﺎﺯﯾـﮕﺮﯼ نکنی ﻣﯽ ﺑـﺎﺯﯼ !

 

ﻭﻗـﺘﯽ ﺑـﺎﺩ ﻣﯽ ﺁﯾـﺪ ﺑـﺎﯾـﺪ ﮐـﻼﻫـﺖ ﺭﺍ ﺳـﻔـﺖ ﺑـﭽـﺴـﺒﯽ ،

 

ﻧـﻪ ﺑـﺎﺯﻭﯼ ﺑـﻐـﻞ ﺩﺳـﺘﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ . . .

 

ﺭﻭﺯﯼ ﻣﯿـﻔـﻬـﻤﯽ ﺩﺭ ﺍﻧـﺘـﻬـﺎﯼ ﻫـﻤـﻪ ﯼ ﮔــﭗ ﺯﺩﻥ ﻫـﺎﯼ ﺩﻭﺳـﺘﺎﻧـﻪ ،

 

ﺑـﺎﺯ ﻫـﻢ ﺗـﻨـﻬـﺎﯾـﯽ . . .

 

ﻭ ﺍﯾــﻦ ﻫﻤـﺎﻥ ﻟـﺤـﻈــﻪ ﺍﯼ ﺳـﺖ ﮐـﻪ ﻫﻤـﻪ ﭼـﯿــﺰ ﺭﺍ ﺑـﯽ ﭼـــﻮﻥ ﻭ ﭼــﺮﺍ مـیـپـذیــری

 

ﺑـﺎ ﺭﻭﯾــﯽ ﮔـﺸﺎﺩﻩ ﻭ ﻟـﺒـﺨــﻨﺪﯼ ﮐـﻪ ﺩﯾـﮕــﺮ ، 

 

ﺧــﻮﺩﺕ ﻫـﻢ ﻣﻌﻨــــــﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻧـــــﻤـــﯽﺩﺍﻧـــﯽ !

 

.

 

.

 

.

 

داغــــــــونـم !

 

بـه نـفـس هـای خــستـــــه ایـن " گــــــــــــــــرگ " نـگاه نکـن . . .

 

دنیــــــــا را بــرای کـسی دریـــدم ،

 

کــه مـــــــرا بـه " سـگـی " فــروخـــت . . . !!!

ترانه هایم

تمام ترانه هایم ترنم یاد توست


 و تمام نفسهایم خلاصه در نفسهای توست


ای زلال تر از باران و پاکتر از آیینه به وجود پر مهر تو می بالم 


و تو را آن گونه که می خواهی دوست دارم


ای مهربان پرنده خیالم با یاد تو به اوج آسمانها پر خواهد گشود


 و زیبایی ات را به رخ فرشتگان خواهد کشید


تبسمی از تو مرا کافیست که از هیچ به همه چیز برسم


از طلوع عشق ...

از طلـــــوع عشـــق  ...  تــا ...  غــروبــ سرنوشـتـــ


     و ...


از غوغــای زندگــی  ...  تــا ...  سکــوتــ مــرگـــ


دوســتتــ دارم ...