از آن شبی که به دل راز عشق حک کردی
مرا دچار همین درد مشترک کردی
و با نگاه صمیمی خویش ای زیبا ؛
بلور خاطر من را پر از تر ک کردی
به یک اشاره خود گوش خسته دل را ،
دوباره تشنه آواز نی لبک کردی
چه سرنوشت عجیبی که بعد از این همه وقت ،
به ساده بودن قلبم دوباره شک کردی
غروب بود که ناگه جدا شدی از من ،
و زخمهای دلم را پر از نمک کردی
دوباره شعر قشنگی شده است میدانم :
تو در سرودن شعرم به من کمک کردی