درون سینه ، دل پر از عطش دارم
که از زلال نگاهت نفس نمی آرم
ز شوق بردن دستم به روی گونه ی تو
به بادیه در دست و پا زدن گرفتارم
اگرچه روی تو زیبا و مومیان هستی
ز شرم سر به سجده و چشم بر زمین دارم
سر از زمین بلند نکنم در برابر دوست
مگر به زور قیامت ، ای غفور غفارم
اگرچه فانی ام و زود خواهم مرد
ولی فنا به مکتب عشقت حرام می دارم
نوید جامه ی نو بر تنم حرام بُوَد
که قول شرف داده ام به خاک برهنه بگذارم
شراب اصل بریز ساقی از خُم وصل
که هیچ غیر از این شراب ، شراب نشمارم
بیا به محفل ما و ببوس از لب دوست
که از همه کس غیر از او همیشه بیزارم
به سجده راه تو را بسته ام تا به ابد
خدا کند که تو را بیش از این نیازارم