مشکن به سنگ هجران مینای دل نگارا زنهار با دل من یکبار کن مدارا
چشمان بی فروغم مرداب اشک گشته با پرتو نگاهی گلشن کن آشکارا
چشمم میان خوبان هر بار جستجو کرد زان خیل ما هرویان مشتاق شد شما را
چون زلف مشک بویت لرزید بید مجنون لرزاند بید را باد زلف تو قلب ما را
چشمت به تیر مژگان با ما به جنگ آمد از بهر پایداری دل را نبود یا را