در این شبهای تنهایی که غم با من هم اغوشه
به جز اندوه و تنهایی کسی با من نمی جوشه
کسی حالم نمی پرسه کسی دردم نمیدونه
نه همدرد و هم اوایی کس با من نمی خونه
از این سر گشتگی بیزارم وبیزار
ولی راه فراری نیست از این دیوار
برای این لب تشنه دریغا قطره ابی کو برای خسته چشم من دریغا جای خوابی کو
در این سرد اب ظلمت نور راهی کو در این اندوه تنهایی سر پناهی کو
کسی حالم نمی پرسه کسی دردم نمیدونه
نه همدرد و هم اوایی کس با من نمی خونه
از این سر گشتگی بیزارم وبیزار
ولی راه فراری نیست از این دیوار
شبا پر درد و من از قصه ها دل تنگ
کجا پیدا کنم دل سوخته ای همدرد
اسیر سختی و درد و اندوهم
سراپا دردم و سنگین تر از کوهم